آه دخترها...این روزها حس میکنم از دست تمام دخترهای عالم افسردگی گرفته ام...از دست تمام زن های عالم هم...هرجا را نگاه میکنم انگار جهان پر از گریه ی زن ها شده است...در خیابان زنی گریه

میکند...وسط مترو دختری گریه میکند...پشت تلفن دختری...همه جا گریه...همه جا گریه...وبلاگ ها گریه باران...آخ آن روز دختری در توالت عمومی شهر گریه و به پسری که پشت تلفن بود میگفت دیگر خسته شدم من نمیدانم جمع و جور کن زودتر عروسی بگیریم...دیروز دیدم دختری هنزفری گذاشت و بعد صدای هق هق اش بلند شد...مردد شدم بروم جلو یا نه...اما رفتم دستم را گذاشتم از پشت روی شانه اش گفتم چی شده؟... لبخند زد گوشی را درآورد...شاید خجالت کشید...گفت هیچی آهنگش غمگین است...آخر غم نباشد آدم با آهنگ غمگین گریه نمیکند که...تمام زن ها و دخترهای عالم هورمون هایشان که به هم نریخته است که خود به خود حال گریه شوند که خود به خود ابری شوند دل گرفته شوند...هنوز خیلی ها هورمون هایشان سر جایش هست اما شهر دارد گریه میکند خدا...اشک را نعمتی کردی و هدیه به زن اما شهر که خیس شد از دل گرفتگی ...کافی ست تو دستت را بلند کنی بکشی روی سر شهر...بکشی روی  تمام اشک های سر خورده...آخر مگر جز مسیر کعبه ات قبله دیگری بلدیم؟ ... به تو فکر میکنم گاهی که هرروز هزاران دل گرفته صدایش میرسد بهت، و من یقین دارم مینشینی دانه دانه سرها را دست میکشی...اما دل بعضی ها خیلی گرفته است...بوسشان هم بکن تو را به رضا قسم،

هرجای این دنیا که باشی من با توام تنهای تنها

.

.

.

من با توام هرجا که هستی 

حتی اگر با هم نباشیم

حتی اگر یک لحظه یکروز *با هم *در این عالم نباشیم...

با هم نشسته‌ایم و خیام می‌خوانیم و برای هم تفسیر می‌کنیم!

من از اشعار خیام که می‌خواهند تو را به حقیقت نزدیک کنند می‌هراسم

و تو که نزدیک‌تری از منی انگار نمی‌خواهی عقب بمانم...